سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----10472---
بازدید امروز: ----2-----
جستجو:
بهار 1385 - اشعار حسن قاسم پور (جهان)
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • شب
    نویسنده: وشاعر :حسن قاسم پور(بوسیله فرهاد) جمعه 85/2/22 ساعت 6:14 عصر

     

    گفتم که شب است گفت سیاهش عشق است

    گفتم که تب است گفت تباهش عشق است

    گفتند که تو مرده ای نداری جانی

    گفتم که به مرده ام گواهش عشق است


    نظرات دیگران ( )

  • دل شاعر
    نویسنده: وشاعر :حسن قاسم پور(بوسیله فرهاد) جمعه 85/2/22 ساعت 6:13 عصر

    تو میدانی که شاعر دل ندارد

    اگر دارد در این محفل ندارد

    تو میدانی که او بفروخته دل را

    بجز عشق او نداند آب و گل را

    دل شاعر ز عشق است پاره پاره

    نگوید راز خود را نیست چاره

    تمام هستی اش دریک نگاه است

    از این رو عمر و کار او تباه است

    یه شاعر دیده ای کاو شاد باشد

    شب و روز کار او فریاد باشد

    نه اینکه دل ندارد او سراب است

    نه کاری دارد و عمری بخواب است

    جهان جان  و دلش داده است به عشاق

    به  زیبایان  و خوبان است مشتاق


    نظرات دیگران ( )

  • دعوا
    نویسنده: وشاعر :حسن قاسم پور(بوسیله فرهاد) چهارشنبه 85/1/30 ساعت 11:14 صبح

    دعوا... 

    با شعر و قلم هزار دعوا کردم

    من گفته سخن و کار بی جا کردم

    این جا که تمام مردمش کورو کرند

    هی داد زدند و فکر فردا کردند

    گفتند که سیاه روز ما تاریک   است

    بی یار بودم و هی خدایا کردم

    خواستم که نگویم و دگر من نیستم

    از اشک خودم بین که دریا کردم

    آنقدر ز راه زندگی دور شدند

    در جهل بودم ولی مداوا کردم

    گفتم به دلم یکی دوتا  حرف حساب

    درد دلم و بکوه و صحرا کردم

    بیچاره منم اسیراین ملک شدم

    مرگ خودم و بسی تمنا کردم

    هر روز و شب من است یک قرن جهان

    اندیشه برای نسل فردا کردم


    نظرات دیگران ( )

  • علم
    نویسنده: وشاعر :حسن قاسم پور(بوسیله فرهاد) چهارشنبه 85/1/30 ساعت 11:7 صبح

    جهان شعر نو و افکار نو راه نوی دارد

    به هر جا میرود بذری ز علم و معرفت کارد

    تمام قید و بند ها را شکست و فکر نوها  بود

    به راه علم و دانشها دمی را او نمی اسود

    تمام فکر او این بود چرا باشد بشر جاهل

    ندارد علم و دانش ها نخوانده درس این کاهل

    جهان یک ذره بود روزی در این دنیای مرموزی

    تلاش کرد او شب و روزش که میباشد به  پیروزی

    هر آن قومی که در دنیا کشیده رنج پیروز است

    میان شام تاریکش ز علم و معرفت روز است

    دو علم است در جهان امروز یکی نو باشد و تکنیک

    و دیگر علم جاهلها که مانده است از شب تاریک

    تو ای انسان بلند شو وقیامت کن به دانشها

    جهان رفته است این راه  ونکرده است خواهشها


    نظرات دیگران ( )

  • حسن قاسم پور ( توشیح )
    نویسنده: وشاعر :حسن قاسم پور(بوسیله فرهاد) چهارشنبه 85/1/30 ساعت 10:59 صبح

    حال ای مردم قلم برداشتم

    پرچمی را من ز حق افراشتم

    سر بدادم در ره آموختن

    در ره فضل و کمالها  سوختن

    نام خود کردم جهان زیرا که من

    بلبلی نا دیده ام در انجمن

    قبله من بوده است فهم و کمال

    قید هر چیزی زدم جز یک جمال

    از دلم آموختم من کار را

    خواندمی من درد هر بیمار را

    سیر کردم خواندمی تاریخ را

    این زمین و آسمان مریخ را

    من نکردم پیروی از هیچ کس

    چون شناختم هم گل و هم خار و خس

    پای و سر را من نداشتم بدهر

    چون ندیدم زندگانی را بشهر

    وای وای میکرد این کل بشر

    بار میبرد آدمی جای گاو و خر

    راهی من جستم ز بهر دردها

    از جهالت وا رهانم مردها

    حرف اول را تو جمعش کن بخوان

    میشود آن اسم و فامیل جهان


    نظرات دیگران ( )