من بگفتم به محافل و دگر میگویم
من یک ایرانیم از درد وطن میگویم
روز و شب سعی بر این بوده که ننویسم من
حال دردم شده بسیار چنین خیسم من
مستی و خانه خرابی و غم و درد زمان
هر چه ناکامی بر بیچاره گیم هست نشان
تو مرا درس مفاعیل دهی من پیرم
من ز این زندگی و از ادب خود سیرم
مانده در فارسی خود باز غلط میگویم
ز فرنگ وز عرب کی جویم
خانه ویرانی من از سخن است
ور نه این خانه بعالم چمن است
ای که تعریف دگر قوم و ملل میگوئی
ادب این جاست چرا میجوئی
خط فردوسی و ایرج و عماد
دل هر کور دلی را کرد شاد
شعر و نثر همه را بنوشه
این چنین درد بما بگذاشته
لحظه ای بین بجهانت چه کنند
دگران قوم بخوانت چه کنند
هر چه نعمت بجهان بوده بتو داد خدا
لحظه ای فکر بکن از چه جهت هست گدا
این عرب بود که برد هستی ما
و فرنگی داده بر مستی ما
کز بچشمت تو ببینی حق را
بکدام صفحه بخوانیم تو ورق مطلق را
بله من شعر بگویم همه از درد بود
از قلم بر دست نامرد بود